۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۳

دور از درت به تیغ نه از بهر جان شدم
اندیشه از ملال تو کردم از آن شدم

پایم ندید رفتن ازان در چو راندی ام
گویی گداختم همه تن تا روان شدم

بس در پی وصال تو میگشتم و نشد
اکنون تو دست گیر که من ناتوان شدم

چندان براهت آمده ام دمبدم که دی
میآمدی تو من ز خجالت نهان شدم

دیدم هلاک خویش چو اهلی بچشم خویش
اول نظر که صید تو نا مهربان شدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.