۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۷

خوش آنکه پیش تو دور از دیار خود گریم
بهانه غربت و بر حال زار خود گریم

گهی که خاک شوم خیزم از مزار چو گرد
بچشم خلق روم بر مزار خود گریم

چو شمع گریه بپروانه کی کنم گر سوخت
که گر توان بغم روزگار خود گریم

ز آب دیده خورد کشته امیدم آب
کجاست اشک که بر کشتکار خود گریم

بس است زخم درون چشم خون فشان اهلی
دمی که بر دل و جان فکار خود گریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.