۱۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۱

در سجود آستانت از سفر باز آمدیم
گر بپا رفتیم از کویت بسر باز آمدیم

چو مگس هر چند مارا راندی از خوان وصال
ما اسیران بلا کش بیشتر باز آمدیم

ریختیم از دیده خون تا ره بکویت یافتیم
عاقبت سویت بصد خون جگر باز آمدیم

بس شب هجران سبر کردیم تا صبح وصال
در گلستان تو چون مرغ سحر باز آمدیم

گر چه رفتیم از نظر چون اشک اهلی یکدوروز
با هزاران دردمندی در نظر باز آمدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.