۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۴

هست کحل بصر از خاک ره او هوسم
لیک ترسم که شوم خاک و بگردش نرسم

با تو چون در سخن آیم؟ که ترا چون بینم
آتش شوق تو در سینه بسوزد نفسم

شمع من چون تو بخلوتگه عشرت باشی
بادرا ره نبود سوی تو من خود چه کسم

سوی آن گل ببر ای باد صبا جان مرا
به زمین بوس که من مرغ اسیر قفسم

تو اگر یاری اگر دشمن جان اهلی را
او بجای تو کسش نیست بجان تو قسم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.