۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۵

جان نذر کرده ام که بپایت فدا کنم
پیش آی تا بنذر خود آخر وفا کنم

شرمنده ز آسمان و زمینم که بهر تو
تا کی بسجده افتم و تا کی دعا کنم

با من نکرد هجر تو کاری که دامنت
از دست تا بروز قیامت رها کنم

آن دل که بسته ام بتو ای یوسف عزیز
هرگز مباد کز تو بخواری جدا کنم

گر زخم دلگشای تو باشد بجای دل
گو دل مباش این گره غم چه وا کنم

من کز نسیم زلف تو دیوانه میشوم
زلفت اگر بچنگ من افتد چها کنم

شکر خدا که چرخ من پیر را نکشت
چندانکه بهر چون تو جوان جان فدا کنم

اهلی، مراد من چو هلاکست غم مخور
کاخر مراد خویشتن از وی روا کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.