۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۸

دش از داغت زمانی در غم دل بوده ام
سوختم زین غم که یکدم از تو غافل بوده ام

ناصحا مهر پریرویان مرا دیوانه کرد
ورنه من هم روزگاری چون تو عاقل بوده ام

در چمن گر بوده ام در سایه سنبل بخواب
بی سر زلف تو گویا در سلاسل بوده ام

شیخ مسجد بوده ام سر حلقه رندان شدم
هر کجا بودم بیمن دوست مقبل بوده ام

کعبه مقصود را نتوان بکام خویش یافت
ساقیا می ده که من در سعی باطل بوده ام

از نشان کعبه ام اهلی چو مجنون بیخبر
بس کز آن محمل نشین حیران محمل بوده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.