۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۱

شدم بازیچه طفلان که در هرجا که بنشینم
صد آهو چشم چون مجنون بگرد خویش می بینم

شبی خواهم ببزمت آیم آنساعت که می نوشی
حریفان تو برخیزند و من تا روز بنشینم

نخواهم کس نشیند در رهت کز پا کشد خاری
بهل تا خاک راهت را بمژگان جمله برچینم

بنازم میکشی پنهان و گر قصدم کند غیری
نمایی مهربانیها که دشمن میرد از کینم

بنومیدی خوشم اهلی کزین تلخی فرو خوردن
خوش آید دردمندان را حکایتهای شیرینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.