هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از درد فراق و نبود عشق معشوق مینالد. او از روز آخر زندگی خود میگوید که با چشمانی گریان از دنیا میرود اگر مهر معشوق در دلش نباشد. شاعر از گلهای خونین دلش سخن میگوید و یادآوری میکند که روزی با دامنی پر از گل از این بستان رفته است. او از دود دل بیحد و حصرش میگوید که مانند فانوس خانهاش را فرا گرفته و او را بیجان میکند. شاعر از معشوق میخواهد که به او کامی بدهد و نمیخواهد مانند اسکندر ناامید از چشمه حیات برود. او از خضر و الیاس یاد میکند که در سرچشمه آب حیات معتکف شدهاند و خود را بیسر و سامان میبیند. در پایان، شاعر پا بر سر هستی میگذارد و جان را در آستین میکند تا مانند اهلی به سوی معشوق برود.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای ادبی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.
شمارهٔ ۱۰۴۲
روز آخر کز جهان با دیده گریان روم
گر نباشد در دلم مهر تو بی ایمان روم
دامن از گلهای خون دل نشویم زان مرا
دامنی پر گل بود روزی کزین بستان روم
بسکه بیحد دود دل در خانه ام فانوس وار
آردم در چرخ و من چون صورت بیجان روم
از لبم کامی ده ای بی رحم و مپسندم که من
چون سکندر نا امید از چشمه حیوان روم
خضر و الیاس اندران سرچشمه آبحیات
معتکف بنشسته چون من بی سر و سامان روم
مینهم پا بر سر هستی و جان در آستین
تا چو اهلی سوی او پاکوبو دست افشان روم
گر نباشد در دلم مهر تو بی ایمان روم
دامن از گلهای خون دل نشویم زان مرا
دامنی پر گل بود روزی کزین بستان روم
بسکه بیحد دود دل در خانه ام فانوس وار
آردم در چرخ و من چون صورت بیجان روم
از لبم کامی ده ای بی رحم و مپسندم که من
چون سکندر نا امید از چشمه حیوان روم
خضر و الیاس اندران سرچشمه آبحیات
معتکف بنشسته چون من بی سر و سامان روم
مینهم پا بر سر هستی و جان در آستین
تا چو اهلی سوی او پاکوبو دست افشان روم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.