۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵۰

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم
روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم

ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت
کز دردسر مستی از یمن تو وارستم

در عشق سرافرازی بردار توان کردن
تا من سر جان دارم در کوی غمت پستم

گفتم مگر از مهرت طرفی بتوان بستن
بی مهر و وفا بودی نقش غلطی بستم

در عشق بتان اهلی خوانند اگرم کافر
از روی مسلمانی انصاف دهم هستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.