۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۹

با آنکه ز شوق نظری خواب ندارم
چون گوشه چشمی فکنی تاب ندارم

بر گریه من گر نکنی رحم تو دانی
من در جگر تشنه دگر آب ندارم

تا گوشه ابروی تو محراب دلم شد
جایی بجز از گوشه محراب ندارم

از ناله من خیل سگان توبه تنگند
وقتست که درد سر اصحاب ندارم

از پیر مغان دورم و تشویش مرا کشت
ورنه گله از صحبت احباب ندارم

در گریه گرم پارود از جا عجبی نیست
خاشاک صفت طاقت سیلاب ندارم

بگشای در وصل بروی من و اهلی
درویش توام روی بهر باب ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.