۱۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۴

تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم

ز نار مرا کافر و مومن همه دانند
پنهان چکنم عاشق معشوق پرستم

در کوی تو آنم که چو گرد از سر عالم
برخاستم و بر سر راه تو نشستم

چون خویش پرستی بتر از باده پرستی است
المنه لله که بت خویش شکستم

تا در سر زلفش نزدم دست چو اهلی
سررشته مقصود نیفتاد بدستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.