۱۵۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸۲

غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم
من اگر چو ذره پستم نظری بلند دارم

دل ریش من متاعی نبود ولی مکن رد
که من از متاع عالم دل دردمند دارم

بفراق خو گرفتم ز هلاک خود چه باکم
چو بمگر دل نهادم چه غم از گزند دارم

شکرم مده چو طوطی سخنی بگو از آن لب
که من از لب تو مستم چه مذاق قند دارم

چو گلم خجل ندانم که کدام زهر نوشتم
چکنم که صد جراحت من مستمند دارم

ز کمند زلف هر سو چه نهی براه دامم
تو تعب مکش که منهم سر این کمند دارم

نه دل است اینکه دارم بتن ضعیف اهلی
که بتار عنکبوتی مگسی ببند دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.