۱۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱۵

چو یار رخت سفر بست من چکار کنم
وداع عمر کنم یا وداع یار کنم

توییکه میروی از چشم من چنین سرمست
منم که دوری ازین چشم پرخمار کنم

تو اختیار سفر کردی از نظر رفتی
من از غم تو مگر مردن اختیار کنم

من از میانه یاران اگر کنار کنم
تو در میان دلی از تو چون کنار کنم

هنوز با منی و جان ز بیم هجران سوخت
بروز هجر چه با جان بقرار کنم

اگر بکوه بگویم غم تو شیرین لب
چو کوهکن جگر کوه را فکار کنم

ز روزگار جدایی چه پرسی ام اهلی
بروزگار شکایت ز روزگار کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.