۱۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱۶

آنکه شب روز طرب کرد ز روی چو مهم
گر بتابد رخ خود وای بروز سیهم

آفتابی که من از یک نگهش زنده شدم
چکنم گر نکند از کرم خود نگهم

زان ز نخدان من مسکین چو بچاه افتادم
دوست گر دست نگیرد که برآرد ز چهم

گرچه ره داد بخویشم مرو ایدل گستاخ
که غیورست و ز غیرت بدهد باز رهم

من چو زلف تو پریشان نه ز خویشم شب و روز
که پریشان تو کنی روز و شب و سال و مهم

دم نیارم زدن از خرمن طاعت ترسم
که کند خاک سیه آتش برق گنهم

چون گدای در آن شاه بتانم اهلی
نا امید از در بخشش نکند میل شهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.