۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲۲

ایهمه آرزوی تو فکر من و خیال هم
چند بر آرزو زیم آرزوی محال هم

لعبت چنین مگر تویی کز هوس تو بت پرست
صوفی سالخورده شد کودک خردسال هم

شامگهی ببام خود جلوه ناز اگر کنی
ناز تو ماه بشکند چین جبین هلال هم

ای بکمال نیکویی رشگ فرشته و پری
نیست برین جمال کس کیست بدین کمال هم

شد به سپهر دلبری حسن رخ تو مهر و مه
ماه تو بیکمی ولی مهر تو بی زوال هم

ناز تو میکشد مرا نام وصال چون برم
قطع امید کرده ام از خود و از وصال هم

در حرم وصال تو روح قدس نمیرسد
اهلی خاکسار را جا که دهد مجال هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.