هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و حسرت خود به معشوق می‌گوید. او آرزو می‌کند که حتی اگر به خاک تبدیل شود، یاد معشوق از دلش نرود. شمع محفلش را نور معشوق می‌خواهد و از درد دل و داغ عشق شکایت می‌کند. او از عمری که بی‌حاصل گذشته سخن می‌گوید و آرزو می‌کند سایه‌ی معشوق بر سرش بیفتد. در پایان، از مستی و عشق می‌گوید و تمایل دارد به کعبه‌ی دلخواهش برسد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

شمارهٔ ۱۱۴۳

گر شوم خاک ره و سبزه دمد از گل من
حسرت سبزه خطت نرود از دل من

ای چراغ نظر و شمع شبستان همه
یکشب از شمع رخ افروخته کن محفل من

قصه درد دل از داغ تو تا کی گویم
آه ازین درد دل و وای ز داغ دل من

دانه خال تو حاصل نشد از خرمن عمر
گو ببر باد فنا خرمن بیحاصل من

مگذر از من که سرم کوی تو زان منزل ساخت
که فتد سایه سرو تو بسر منزل من

ساقی امشب مه من مست و سر افشان سازش
که بمستی مگر آنسرو شود مایل من

رخت در کعبه مقصود کشم چون اهلی
گر ببندد اجل از کوی بتان محمل من
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.