۱۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶۹

سگ این درم بسنگی دل من صبور میکن
وگر از درم برانی نگهی ز دور میکن

تو اگر چو گل بسوزی دل صد هزار عاشق
چه غمت بود ولیکن حذر از غرور میکن

من اگر چو ابر گریم ز جفای غیبت تو
تو چو برق خنده باری ز سر حضور میکن

بکمند عشق ایدل چه سر سرور داری
سر خود برون بر آنگه طلب سرور میکن

من از آنرخ چو حورم ببهشت نقد زاهد
تو بنسیه حور عین را طلب از قصور میکن

ز غبار تن برون آی پس از آن بدیده جان
نگه از چراغ حسنش لمعات نور میکن

به خمار هجر اهلی همه شب چرا نشینی
ز خیال او صبوری بمی طهور میکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.