۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷۹

بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان
تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان

چون پیر کنعان از جهانبستم نظر از یار خود
جاییکه نور دیده ام شد از نظر پنهان روان

اول بلطف و مردمی صید خودم کرد آن پری
اکنون بجورم میکشد اینم نبود از وی گمان

گر خواب راحت بایدت مست در میخانه شو
کز همت پیر مغان میخانه شد دارالامان

اهلی من مجنون صفت در وادی غم چون صبا
سرگشته ام زین غم که شد آن نوغزال از من رمان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.