۱۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۳

بیا ایعشق جانسوز آتشم در جان محزون زن
بیا ای آتشین آه و علم بر بام گردون زن

خیالت میرسد در دل کجا جان در میان گنجد
بگو سلطان رسید اینک تو ز آنجا خیمه بیرون زن

تنور سینه میجوشد گر از طوفان حذر داری
بیا بر آتشم آبی از آن لبهای میگون زن

ترا صوفی ز دیر ما صدای حلقه در بس
وگر در حلقه میآیی صلا بر گنج قارون زن

بیفکن استخوان پیش هما وز وی مجو همت
بیا و قرعه همت بر این روی همایون زن

درآ ساقی و باقی کن حدیث دجله و جیحون
قدم بر دیده ما نه قلم بر حرف جیحون زن

اسیر لشگر غم تا بکب اهلی بدین روزی
ز تیغ آه خود یکشب بر این لشگر شبیخون زن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.