۱۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۴

تن را بسوز و جانرا با دوست همنشین کن
احرام کعبه جان گر میکنی چنین کن

از زخم ناوک غم شد سینه رخنه رخنه
گر حال دل ندانی آن را قیاس این کن

جادو وشان بیدین در بند دستبردند
بهر خدا که دستی بیرون از آستین کن

دارم گمان که لعلت جانبخش چونمسیح است
بگشا لب و گمانم یکبارگی یقین کن

هنگام برق غیرت یک خرمن است کاهی
ای خرمن نکویی رحمی بخوشه چین کن

جان حزین تواند کز قید تن گریزد
اهلی تو گر توانی فکر دل حزین کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.