۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۵

خون شد ز بخت بد جگر لخت لخت من
دشمن نکرد آنچه بمن کرد بخت من

چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین
کاخر چو گل بباد فنا داد رخت من

با من چو کوهکن دل کوه است در فغان
از کار سخت من نه که از جان سخت من

چون من بآب دیده درختی نشانده ام
جز خون دل چه گل بدمد از درخت من

جاییکه صد چو تخت سلیمان رود بباد
اهلی ببستتخته تابوت تخت من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.