۱۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۷

گرچه از داغ تو سوزد دل بیحاصل من
نزنم دم که کسی بو نبرد از دل من

جز سفال سگ کویت نشود خاک تنم
غیر از این خاصیتی نیست در آب و گل من

خانه روشن نشود تا تو نیایی ز درم
که چراغی نبود غیر تو در محفل من

صید بی بختم اگر دوست بسنگم نکشد
عجبی نیست که ننگش بود از بسمل من

آفتاب از مژه جاروب زند خاک درم
که مشرف کند آن شاه بتان منزل من

مشکلی سخت بود مفلسی و رنج خمار
هم مگر پیر مغان حل کند این مشکل من

اهلی افسوس که از وصل چراغ رخ دوست
شمع مقصود نیفروخت دل غافل من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.