۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۸

ز بهر جان نتوانم نظر برید از تو
که یک نگاه بصد جان توان خرید از تو

دلم شکاف دم و داغها بنگر
ببین که قطره خونی چها کشید از تو

ز شوق وصل تو عاشق فروخت هر دو جهان
اگر چه هیچ خریداری ندید از تو

بهار حسن تو یارب شکسته باد بسی
که نخل زندگیم را گلی دمید از تو

خموش اهلی و فریاد عاشقانه مزن
که آنغزال سیه از آن رمید از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.