۱۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۹

پای سگی که دیده ام شب به در سرای او
بسکه بدیده سوده ام آبله کرده پای او

بسکه صفاست بر رخش چون نگرد بر آینه
آینه نیز بنگرد روی خود از صفای او

شیوه ناز دلبران هرچه خوش آمدش فلک
زانهمه دوخت جامه یی بر قد دلربای او

پا و سر مرا ز هم فرق نمیکند کسی
بسکه بسر همی دوم از پی باد پای او

بود به بحر غم سری همچو حباب در کفم
رفت سرم بباد هم عاقبت از هوای او

اهلی اگر ز جان مرا جز رمقی نمانده است
دارم امید زندگی از لب جانفزای او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.