۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱۴

بسوخت جان مرا اشتیاق خدمت تو
چه کرده ام که جدا مانده ام ز صحبت تو

فراق روی تو کرده است حالم آشفته
مپرس حال که دیوانه ام ز فرقت تو

تو خود دلیل شو ایکوکب سعادت بخش
مگر که باز برم ره بنور طلعت تو

غم غریبی و اندوه روزگار بلاست
ولیک میگذرانم زیمن همت تو

چو غنچه ام گرهی درد دلست و میخواهم
که کار من بگشاید نسیم رحمت تو

بجز نسیم که پیشت گهی گذر دارد
که عرض حاجت ما میکند بحضرت تو

متاب بهر خدا از نیاز اهلی روی
که نیستش غرضی جز دعای دولت تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.