۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱۶

هرگز دلم ملول نگشت از جفای او
تا زنده ام خوشم چو بمیرم فدای او

آن گل نهاده در ره من صد هزار خار
من خار راه رفته بمژگان برای او

از عمر بیوفای خودم در عجب که چون
کرد اینوفا که کشته شدم در وفای او

ما را طواف کعبه چه حاجت که میکده
صد کعبه در طواف در آرد صفای او

عالم خراب گنج زر و رند می پرست
در عالمی که گنج زرست اژدهای او

دانی که مرغ دل همه در اضطراب چیست
در اضطراب آنکه بمیرد بپای او

اهلی در آشنایی و یاری ز جور اوست
بیگانه یی که کس نشود آشنای او
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.