۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۳۰

دل بکف میداشتم عمری نگاه از دست تو
ساعدت خواهی نخواهی برد آه از دست تو

پنجه کردم با تو بیرحم و زیان کردم از آن
گاه مینالم ز دست خویش و گاه از دست تو

سوختم از آه مردم مگذر ایسلطان حسن
زانکه می بینم سراسر دادخواه از دست تو

تا کی ای یوسف صفت چاه ذقن بنماییم
عاقبت خواهم فکندن دل بچاه از دست تو

در غم دل بسکه چون اهلی سیه سازم ورق
نامه اعمال خود بینم سیاه از دست تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.