۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶۱

مرغ غافل چه دل آسوده بنظاره شده
که بهر غنچه ازین باغ دلی پاره شده

صحبت خلق جهان مایه آزار دل است
ای خوش آندل که بکوی عدم آواره شده

از ستمهای تو ایماه که نالد بفلک
که فلک همچو تو بد مهر و ستمکاره شده

عاشقان تو بشبگیر در آن قافله اند
که چراغ رهشان ثابت و سیاره شده

آه ازین سنگدلی وه که اثر در تو نکرد
آب چشمم که رهش در جگر خاره شده

جان همه لطف تو اهلی سگ تو
چاره او کن از الطاف که بیچاره شده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.