۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷۸

عالمی را تو بشوخی دل و جان سوخته یی
ای پسر اینهمه شوخی ز که آموخته یی

با دل زار مرا باز بسوزی بچه رنگ
که چو گل چهره بصد رنگ بر افروخته یی

چشم من چون نگرد بیتو جمال دگران
که از آن سوزن مژگان نظرم دوخته یی

همه آفاق خریدار تو زانند که تو
یوسف خود به زر ناسره بفروخته یی

عاشق سوخته پروانه شد ای بلبل مست
تو چو سوسن بزبان عاشق دلسوخته یی

اهلی از دانه اشکی چه غم از دل برود
با چنین خرمن غمها که تو اندوخته یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.