۱۳۳ بار خوانده شده
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
که بلند همتان را نبود هوای پستی
چو سبو پر است ساقی بقدح شراب اولی
نخورد فراخ روزی غم روز تنگدستی
ز تو خوشدلیم اهلی بهمین که دامن از می
همه کس بآب شوید تو بگریه های مستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی
بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم
که سفال دردی او شکند سفال هستی
ز گدایی دردل سر پادشاهیم نیست
که بلند همتان را نبود هوای پستی
چو سبو پر است ساقی بقدح شراب اولی
نخورد فراخ روزی غم روز تنگدستی
ز تو خوشدلیم اهلی بهمین که دامن از می
همه کس بآب شوید تو بگریه های مستی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.