۱۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸۵

دی بسکه چو گل در نظر افروخته بودی
دوشم همه شب در جگر سوخته بودی

میآمدی از مکتب و می کشتیم از ناز
گویا همه عاشق کشی آموخته بودی

در چشم من از خون جگر سوسنی آمد
آن لعل قبایی که بنو دوخته بودی

میسوزم ازین غم که زیان شد همه بر من
تیری که پی صید خود اندوخته بودی

اهلی بتو گفتم که نگهدار ز خوبان
آب رخت آنروز که نفروخته بودی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.