۱۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۰۱

دی شامگه کز پیش من مرکب بتندی تاختی
رفتی چو خورشید از نظر روز مرا شب ساختی

چون خون نریزد چشم من کز بعد عمری یکشبم
ساقی شدی می دادیم بازم ز چشم انداختی

ای در میان گلرخان قد تو در خوبی علم
بشکست بازار بتان هرجا علم افراختی

ناگه نظر کردی بمن گفتم طبیب من شدی
تا حال خود گفتم ترا با دیگران پرداختی

کارم چو ماه از مهر تو چون اندک اندک شد درست
رخ تافتی باز از غمم چون ماه نو بگداختی

من خود چه ارزم پیش تو کز لاله رویان جهان
شد صدهزاران خاک و تو قدر یکی نشناختی

اهللی تو در نرد وفا از نقش وصل آن پری
اول زدی داوی عجب آخر ولی درباختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.