۱۴۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۱

گلی است عارض ساقی بنازکی کز وی
چو گل که در عرق افتد برون تراود خوی

چو همعنان نتوانم شد از روی خامی
پی سمند ترا گیرم و دوم از پی

چه جای آنکه بنالد دلم ز ناوک تو
که استخوان تنم ناله میکند چون نی

بیار می که بیابان غم رهی دورست
اگر مرا نبرد می نگردد اینره طی

بخون اهلی بیکس که دامنت گیرد
بکش به تیغ جفایش که الضمان علی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.