۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۸

در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی
بیرون ندهم همچو گل از گریه گلابی

رحمت بمن ای گنج وفا نیست وگرنه
ویرانه تر از سینه من نیست خرابی

مست تو دل سوخته ماست که هرگز
نشنیده جز از سینه خود بوی کبابی

خون من نومید نریزی که گناه است
وز این گنهت به نبود هیچ ثوابی

اهلی تو چو خود را نشمردی سگ دلدار
اینست که کس برنگرفت از تو حسابی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.