۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳۸

اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
چو نور دیده گلی در میان صد خاری

نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا
که خودفروش زند لاف این خریداری

هوای صحبت خورشید کم کن ایشبنم
که تاب یکنظر از روی او نمی آری

اگر بصدق روی همچو کوهکن در عشق
نه بیستون که فلک را ز پیش برداری

دلا، بسوز که ننشیند آتشت چونشمع
بیکدو قطره که گاهی ز دیده میباری

تو گر بدیدن خوبان نمیروی از جا
نه آدمی بحقیقت که نقش دیواری

بوصل دوست رسی آنچنانکه دل خواهد
گر اختیار چو اهلی ز دست بگذاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.