۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۴

نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی
لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی

تو که آفتاب حسنی چه غمت ز خاکساران
که بدامن تو هرگز ننشسته است گردی

غم جان خسته ما نخورد طبیب جانها
مگر این طبیب مارا بدهد خدای دردی

دل خسته زخم هجران به هلاک کرد درمان
اگر این دوا نبودی دل ریش ما چه کردی

سر آنحریف گردم که بخون خویش رقصد
نه چو گرد باشد بره تو هرزه گردی

که رسد بخضر و عیسی برسان بما خدایا
نفس حیات بخشی قدم جهان نوردی

تو بسعی خویش اهلی نشوی قبول دلها
مگر آنکه بر تو افتد نظر قبول مردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.