۱۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶۷

رفتی و چراغ ستم افروخته کردی
دیدی که چه باروز من سوخته کردی

کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی
درد همه در جان من اندوخته کردی

از خون اسیران نشود سیر سگ تو
اکنون که بخون منش آموخته کردی

تا باز کجا میروی امشب به شبیخون
کز آتش می شمع رخ افروخته کردی

اهلی چه گشودی برخ ماه وشان باز
چشمی که بصد خون جگر دوخته کردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.