۲۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸۰

همه جانی از لطافت همه عمر و زندگانی
بکه نسبتت کنم من که بهیچکس نمانی

بسماع چون درآیی من و صدهزار چون من
همه جان در آستینها که تو دست برفشانی

ز کمال لطف اگر جان بدرون دل کند جا
تو درون جان نشینی که لطیف تر ز جانی

ز حیات خود ملولم بکشم بیک نظاره
نه ز راه خشم لیکن بطریق مهربانی

شدم آنچنان چو مجنون بخیالت ایپری گم
که اجل بسوی من ره نبرد ز بی نشانی

تو بلب مسیحی اما نفسی که زنده ام من
مکشم بناز و بنشین پس ازین دگر تو دانی

ز جفای یار اهلی چه زبان کشی چو بلبل
که هزار چون تو آنگل بکشد به بیزبانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.