۱۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۸۱

اگرچه چشم منی همنشین اغیاری
چه نور دیده گلی در میان صد خاری

نگویم آنکه خریدار یوسفم حاشا
که خودفروش زند لاف این خریداری

اگر بصدق روی ره چو کوهکن در عشق
نه بیستون که فلک را ز پیش برداری

دلا بسوز که ننشیند آتشت چونشمع
بیکدو قطره که گاهی ز دیده میباری

تو گر بدین خوبان نمیروی از جا
نه آدمی بحقیقت که نقش دیواری

بوصل دوست رسی آنچنانکه دل خواهد
گر اختیار چو اهلی ز دست بگذاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.