۵۶۲ بار خوانده شده

غزل ۴۹

تو پس پرده و ما خون جگر می‌ریزیم
وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم

دیگران را غم جان دارد و ما جامه‌دران
که بفرمایی تا از سر جان برخیزیم

مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم

دل دیوانه سپر کرده و جان بر کف دست
ظاهر آنست که از تیر بلا نگریزیم

باغ فردوس میارای که ما رندان را
سر آن نیست که در دامن حور آویزیم

ور به زندان عقوبت بری از دیدهٔ شوق
ای بسا آب که بر آتش دوزخ ریزیم

رنگ زیبایی و زشتی به حقیقت در غیب
چون تو آمیخته‌ای با تو چه رنگ آمیزیم

سعدیا قوت بازوی عمل هست ولیک
تا به جایی نه که با حکم ازل بستیزیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل ۴۸
گوهر بعدی:غزل ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.