۴۸۱ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در وداع شاه جهان سعدبن ابی‌بکر

رفتی و صدهزار دلت دست در رکیب
ای جان اهل دل که تواند ز جان شکیب؟

گویی که احتمال کند مدتی فراق
آن را که یک نفس نبود طاقت عتیب

تا همچو آفتاب برآیی دگر ز شرق
ما جمله دیده بر ره و انگشت بر حسیب

از دست قاصدی که کتابی به من رسد
در پای قاصد افتم و بر سر نهم کتیب

چون دیگران ز دل نروی گر روی ز چشم
کاندر میان جانی و از دیده در حجیب

امید روز وصل دل خلق می‌دهد
ورنه فراق خون بچکانیدی از نهیب

در بوستانسرای تو بعد از تو کی شود
خندان انار و، تازه به و، سرخ روی سیب؟

این عید متفق نشود خلق را نشاط
عید آنکه بر رسیدنت آذین کنند و زیب

این طلعت خجسته که با تست غم مدار
کاقبال یاورت بود اندر فراز و شیب

همراه تست خاطر سعدی به حکم آنک
خلق خوشت چو گفتهٔ سعدیست دلفریب

تأیید و نصرت و ظفرت باد همعنان
هر بامداد و شب که نهی پای در رکیب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در ستایش اتابک مظفرالدین سلجوقشاه
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در وصف بهار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.