۱۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶

آشنایانه کشد خار رهت دامن ما
گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما

بی تو چون باده که در شیشه هم از شیشه جداست
نبود آمیزش جان در تن ما با تن ما

سایه و چشمه به صحرا دم عیسی دارد
اگر اندیشه منزل نشود رهزن ما

تا رود شکوه تیغ ستم آسان از دل
بخیه بر زخم پریشان فتد از سوزن ما

دوست با کینه ما مهر نهان می ورزد
خود ز رشک ست اگر دل برد از دشمن ما

می پرد مور مگر جان به سلامت ببرد
تا چه برقست که شد نامزد خرمن ما

دعوی عشق ز ما کیست که باور نکند
می جهد خون دل ما ز رگ گردن ما

سخن ما ز لطافت نپذیرد تحریر
نشود گرد نمایان ز رم توسن ما

طوطیان را نبود هرزه جگرگون منقار
خورده خون جگر از رشک سخن گفتن ما

ما نبودیم بدین مرتبه راضی غالب
شعر خود خواهش آن کرد که گردد فن ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.