۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست
شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست

نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت
شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست

رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت
زهی شکفتگی دل که از جبین پیداست

به جرم دیده خونبار کشته ای ما را
ترا ز دامن و ما را ز آستین پیداست

زهی لطافت پرداز سعی ابر بهار
که هر چه در دل بادست از زمین پیداست

فتیله رگ جان سر به سر گداخته شد
ز پیچ و تاب نفسهای آتشین پیداست

نفس گداختن جلوه در هوای قدش
ز خوی فشانی آن روی نازنین پیداست

عیار فطرت پیشینیان ز ما خیزد
صفای باده از این درد ته نشین پیداست

زهی شکوه تو کاندر طراز صورت تو
ز خود برآمدن صورت آفرین پیداست

نهاد نرم ز شیرینی سخن غالب
به سان موم ز اجزای انگبین پیداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.