۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۸

چشمم از ابر اشکبارترست
از عرق جبهه بهارترست

گریه کرد از فریب و زارم کشت
نگه از تیغ آبدارترست

می برانگیزدش به کشتن من
دشمن از دوست غمگسارترست

دی مگر مست بوده ای کامروز
شکرم از شکوه ناگوارترست

ای که خوی تو همچو روی تو نیست
دیده از دل امیدوارترست

نو به دولت رسیده را نگرید
خطش از زلف مشکبارترست

طفلی و پر دلیر می شکنی
آه عهدی که استوارترست

همه عجز و نیاز می خواهند
زارتر هر که حق گزارترست

خسته از راه دور می آیم
پا ز تن پاره ای فگارترست

شکوه از خوی دوست نتوان کرد
باده تند سازگارترست

می رسد گر به خویشتن نازد
غالب از خویش خاکسارترست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.