۱۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۹

کشته را رشک کشته دگرست
من و زخمی که بر دل از جگرست

رمد اجزای روزگار ز هم
روز و شب در قفای یکدگرست

مستی انداز لغزشی دارد
حیف پایی که آفتش ز سرست

ناله را مالدار کرد اثر
دل سختش دکان شیشه گرست

دوستان دشمنند ور نه مدام
تیغ او تیز و خون ما هدرست

پرده عیب جو دریده او
نوک کلکم ز دشنه تیزترست

عقل و دین برده ای دل و جان نیز
آنچه از ما نبرده ای خبرست

شه حریر و گدا پلاس برید
آنچه من قطع کرده ام نظر است

منت از دل نمی توان برداشت
شکر ایزد که ناله بی اثرست

قفس و دام را گناهی نیست
ریختن در نهاد بال و پرست

ریزد آن برگ و این گل افشاند
هم خزان هم بهار در گذرست

کم خود گیر و بیش شو غالب
قطره از ترک خویشتن گهرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.