۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳

نه هرزه همچو نی از مغزم استخوان خالی ست
که جای ناله زاری در این میان خالی ست

روم به کعبه ز کوی تو و ز حق خجلم
ز سجده جبهه و از پوزشم زبان خالی ست

هجوم گل به گلستان هلاک شوقم کرد
که جا نمانده و جای تو همچنان خالی ست

گریستم نگرستی به خون تپم کامروز
ز پاره جگرم چشم خونچکان خالی ست

نه شاهدی به تماشا نه بیدلی به نوا
ز غنچه گلبن و از بلبل آشیان خالی ست

کنم به جنبش دل شیشه از پری لبریز
سرم ز باد فسونسنجی زبان خالی ست

گرش به دیدن من گریه رو نداد چه جرم
نهاد آتش شوق من از دخان خالی ست

پر از سپاس ادای تو دفتری دارم
که یکسر از رقم پرسش نهان خالی ست

امام شهر به مسجد اگر رهم ندهد
نه جای من به نیایشگه مغان خالی ست؟

خراب ذوق بر و دوش کیستم غالب
که چون هلال سراپایم از میان خالی ست؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.