۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴

یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت
همچو عیدی که در ایام بهار آمد و رفت

تا نفس باخته پیروی شیوه کیست
تندبادی که به تاراج غبار آمد و رفت

سبحه گردان اثرهای وجودست خیال
هر چه گل کرد تو گویی به شمار آمد و رفت

طالع بسمل ما بین که کماندار ز پی
پاره ای بر اثر خون شکار آمد و رفت

شادی و غم همه سرگشته تر از یکدگرند
روز روشن به وداع شب تار آمد و رفت

هرزه مشتاب و پی جاده شناسان بردار
ای که در راه سخن چون تو هزار آمد و رفت

برق تمثال سراپای تو می خواست کشید
طرز رفتار ترا آینه دار آمد و رفت

هله غافل ز بهاران چه طمع داشته ای
گیر کامسال به رنگینی پار آمد و رفت

به فریب اثر جلوه قاتل صد بار
جان به پروانگی شمع مزار آمد و رفت

غالبا عین حزینست به هنجار بروز
موج این بحر مکرر به کنار آمد و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.