هوش مصنوعی: این شعر از غالب، بیانگر احساسات عمیق شاعر درباره عشق، رنج، و ناامیدی است. او از درد دل و ناتوانی در بیان احساساتش می‌گوید و به مشکلاتی مانند بدگمانی معشوق، رشک دیگران، و بی‌خودی در طلب اشاره می‌کند. همچنین، از تصاویر نمادین مانند یوسف و زلیخا برای بیان عشق و رنج استفاده می‌کند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از نمادها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۱۷

به بند پرسش حالم نمی توان افتاد
توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد

فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز
نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد

من آن نیم که بتانم کنند دلجویی
خوشم ز بخت که دلدار بدگمان افتاد

ز رشک غیر به دل خون فتاد ناگه و من
به خون تپم که چه افتاد تا چنان افتاد؟

هم از تصرف بی تابی زلیخا بود
به چاه یوسف اگر راه کاروان افتاد

حدیث می به دف و چنگ در میان داریم
کنون که کار به شیخ نهفته دان افتاد

فرو نیامدم از بس که بیخودم به طلب
هزار بار گذارم بر آشیان افتاد

به کوی یار ز پا افتم و کنم فریاد
بدان دریغ که دانند ناگهان افتاد

شب ار چه با تو به دعوی نما، نمایی داشت
به روز طشت مه از بام آسمان افتاد

نفس شراره فشانست و نطق شعله درو
ز حرف خوی که باز آتشم به جان افتاد

غریبم و تو زباندان من نه ای غالب
به بند پرسش حالم نمی توان افتاد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.