۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۴

دانست کز شهادتم امید حور بود
برگشتنم ز دین دم بسمل ضرور بود

رفت آن که ما ز حسن مدارا طمع کنیم
سررشته در کف «ارنی گوی » طور بود

محرم مسنج رند «انا الحق » سرای را
معشوقه خودنمای و نگهبان غیور بود

سالک نگفته ایم که منزل شناس نیست
بی جاده ماند راه از آن رو که دور بود

نازم به امتیاز که بگذشتن از گناه
با دیگران ز عفو و به ما از غرور بود

ای آن که از غرور به هیچم نمی خری
زان پایه بازگوی که پیش از ظهور بود

درد دلم به حشر ز شدت نهفته ماند
خون باد ناله ای که هم آهنگ صور بود

دل از تو بود و تو پی الزام ما ز ما
بردی نخست آنچه ز جنس شعور بود

قطع پیام کردی و دانستم آشتی ست
دلاله خوبروی و دلم ناصبور بود

دادی صلای جلوه و غالب کناره کرد
کو بخش آن گدا که ز غوغا نفور بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.