۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

دل نه تنها ز فراق تو فغان ساز دهد
رفتن عکس تو از آینه آواز دهد

مغز جان سوخت ز سودا و به کام تو هنوز
زهر رسوایی ما چاشنی راز دهد

خاک خون باد که در معرض آثار وجود
زلف و رخ درکشد و سنبل و گل باز دهد

داغم از پرورش چرخ که در بزم امید
سر شمعی که فروزد به دم گاز دهد

دل چو بیند ستم از دوست نشاط آغازد
شیشه سازی ست که تا بشکند آواز دهد

های پرکاری ساقی که به ارباب نظر
می به اندازه و پیمانه به انداز دهد

طره ات مشک به دامان نسیم افشاند
جلوه ات گل به کف آینه پرداز دهد

سعی زین بال فشانی جگرم سوخت دریغ
کاش آبی ز نم خجلت پرواز دهد

ای که بر خوان وصال تو قناعت کفرست
هان صلایی که مرا حوصله آز دهد

من سر از پا نشناسم به ره سعی و سپهر
هر دم انجام مرا جلوه آغاز دهد

پرده داران به نی و ساز فشارش دادند
ناله می خواست که شرح ستم ناز دهد

هر نسیمی که ز کوی تو به خاکم گذرد
یادم از ولوله عمر سبک تاز دهد

چون ننازد سخن از مرحمت دهر به خویش
که برد عرفی و غالب به عوض باز دهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.